جدول جو
جدول جو

معنی زبون تر - جستجوی لغت در جدول جو

زبون تر
(زَ تَ)
لاغرتر. نزارتر:
زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز
مرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا.
خاقانی.
رجوع به زبون شود، رام تر. آماده تر. سلیم تر:
چون با یاران خشم کنی جان پدر
بر من ریزی تو خشم یاران دگر
دانی که منم زبون تر و عاشق تر
پالان بزنی چو برنیایی با خر.
فرخی.
، ضعیف تر. آسان تر: راست جانب ما زبون تر است که هر گریخته وی را جایی نماند اینجا آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570). اگر شکسته شوند بتعجیل بروند و بنه ها بردارند و سوی ری کشند، که اگر ایشان را قدم از خراسان بگسست، جز ری وآن نواحی که زبون تر است، هیچ جای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553). رجوع به ’زبون’ و ’زبون ترین’ شود
لغت نامه دهخدا
زبون تر
لاغرتر، نزارتر
تصویری از زبون تر
تصویر زبون تر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان بر
تصویر زبان بر
برهان و دلیل قاطع که مدعی را خاموش سازد و دیگر چیزی نگوید، جوابی که زبان طرف را کوتاه کند و دیگر حرف نزند، ویژگی عطا و بخششی که زبان خصم یا مدعی و شاکی را ببندد و دیگر بدگویی و شکایت نکند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ تَ)
حقیرترین. خردترین. کوچک ترین: کتع، زبون ترین بچۀ روباه. (منتهی الارب)، پست ترین جنس. ردی ترین. نامرغوب ترین: نوعی (از زبیب) که بیدانه است و کشمش نامند، بهترین او سبز و زبونترین اوسیاه است. (تحفۀ حکیم مؤمن: زبیب). زبرجد را انواع است و زبونترین، زبرجد هندی است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنایه از خاموش کردن مدعی است بدلائل و جوابی که دیگر حرف نمیتواند زند. (برهان قاطع). جوابی که خصم راساکت و خاموش گرداند. (انجمن آرا) (آنندراج). جوابی که اسکات مدعی بدان شود. (شرفنامۀ منیری). حجت قاطع و دلیل و برهان مسکت. (ناظم الاطباء). جوابی که خصم را ساکت کند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به زبان بریدن شود، بمعنی عطا و بخشش نیز آمده است چنانکه در زمان پیغمبر شاعری را حضرت رسالت فرمودند بعمرکه زبانش را ببر. عمر خواست که با کارد ببرد حضرت امیر فرمود که به او چیزی بده. (برهان قاطع) ، بخشش و عطا را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). عطا. (شرفنامۀ منیری). بخشش و عطا را نیز گویند که زبان شاکی را از غیبت و شکوه ببرد. (آنندراج) (انجمن آرا). عطا و بخشش که سائل راساکت کند. (ناظم الاطباء). رجوع به زبان بران شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
کنایه از سخن گو. سخنور. مقابل بی زبان:
نای است بی زبان بلبش جان فرودمند
بربط زبان ور است عذاب از جهان کشد.
خاقانی.
ور کعبه چو من شدی زبان ور
وصف تو بدی بیان کعبه.
خاقانی.
، فصیح. (آنندراج) (بهار عجم) :
یکی گفت بر پایۀ دسترس
زبان ورتر از تازیان نیست کس.
نظامی.
، شاعر (آنندراج) :
لب خود را نگشادم چو زبان ور نشدم
منفعل ساخته ام فارسی و تازی را.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج و بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
ضعیف چزان. ضعیف کش. زیردست آزار. آنکه حق مظلومان و ضعیفان را پایمال کند:
این یکی جادوی مکار زبونگیر است
چند گردی سپس او به سبکباری.
فرخی.
و سپاهیان پارس چون شبانکاره و غیر ایشان مردمانی اند زبونگیر چون امیری یا والییی کی به پارس رود با سیاست و هیبت باشدهمگان از وی بشکوهند. (فارسنامۀ ابن بلخی چ قدیم ص 169).
کای چون سگ ظالمان زبونگیر
دام از سر عاجزان برون گیر.
نظامی.
زبون گیری نکرد آن صید نخجیر
که نبود شیر صیدافکن زبونگیر.
نظامی.
ز معروفان این دام زبونگیر
براو گرد آمده یک دشت نخجیر.
نظامی.
در چنین ره مخسب چون پیران
گرد کن دامن از زبونگیران.
نظامی.
مرغ دلم تا که زبونگیر شد
قصد بدو عشق زبونگیر کرد.
عطار.
مهل ای خواجه کاین زبونگیران
شهر واژون کنند و ده ویران.
اوحدی.
و رجوع به زبونگیری شود
لغت نامه دهخدا
(زَبْ بو)
جمع واژۀ زبّونه:
بذبی الذم عن حسبی بمالی
و زبونات اشوس تیحان.
سوار بن مضرب (از لسان).
رجوع به لسان العرب، اساس اللغۀ زمخشری، ناظم الاطباء و متن اللغه و ’زبونه’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
عطا بخشش (که به وسیله آن زبان طعن را قطع کند)، خاموش کردن مدعی به دلایلی که دیگر نتواند سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان ور
تصویر زبان ور
سخنور، سخنگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زود تر
تصویر زود تر
پیشتر از وقت مقرر مقابل دیر تر، تند تر سریعتر شتابتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان بر
تصویر زبان بر
((~. بُ))
کنایه از عطا، بخشش (که به وسیله آن زبان طعن را قطع کنند)، کنایه از خاموش کردن مدعی به دلایلی که دیگر نتواند سخن گوید
فرهنگ فارسی معین
ضعیف چزان، ضعیف کش، عاجزکش
متضاد: عاجزنواز
فرهنگ واژه مترادف متضاد